هاجر
فهرست دوستان
اين کاربر هيچ دوستي ندارد.
 
از نگاه ديگران

نظري در مورد اين كاربر ارسال نشده است.


مشخصات
هاجر
وبلاگ : نور و نان
پارسي يار : يادمه
هاجر

نام: هاجر
تاريخ عضويت: 89/4/10
سن وبلاگ : 13 سال و 10 ماه و 6 روز
وزن: 65

درباره خودم: «نور ونان» اين همه گندم،اين همه كشتزارهاي طلايي،اين همه خوشه در باد را كه مي خورد؟ آدم است،آدم است كه مي خورد.اين همه گنج آويخته بر درخت،اين همه ريشه در خاك را كه مي خورد؟ آدم است،آدم است كه ميخورد. اين همه مرغ هوا و اين همه ماهي دريا راكه مي خورد؟ آدم است،آدم است كه ميخورد. هر روز و هر شب،هر شب و هر روز،زنبيل ها و سفره ها پرمي شود،اماآدم گرسنه است.آدم هميشه گرسنه است.دستهاي ميكائيل از رزق پربود،ازهزار خوراك و خوردني.اماچشم هاي آدمي هميشه نگران بود. دستهايش خالي ودهانش پر! ميكائيل به خداگفت:خسته ام،خسته ام ازاين آدم ها،كه هيچ وقت سيرنمي شوند.خدايا!چقدر نان لازم است تا آدمي سير شود؟چقدر؟ خداوند به ميكائيل گفت:آنچه آدمي راوسير مي كند نان نيست،نور است.تو مأمور آني كه نان بياوري،اما نور تنها نزدمن است و تاهنگامي كه آدمي به جاي نور،نان مي خورد،گرسنه خواهدماند. ميكائيل رازنان و نور رابه فرشته اي گفت و اوبه فرشته اي ديگر،و هرفرشته به فرشته اي ديگر.تاآنكه همه هفت آسمان اين راز را دانستند.تنهاآدمي بود،كه نمي دانست.اما رازهاسر مي روند.پس رازنان و نور هم سر رفت و آدمي سرانجام دانست كه نور ازنان بهتر است.پس درجستجوي نور برآمد.جستجوي هرچراغ و هرفانوس و هرشمع. اماآدم هميشه شتاب مي كند.براي خوردن نور هم شتاب كرد،و نفهميد نوري كه آدمي سير كند،نه در فانوس است و نه درشمع،نه در ستاره و نه درماه.او ماه را خورد و ستاره ها رايكي يكي بلعيداماباز هم گرسنه بود. خداوند به جبرئيل گفت:سفره اي پهن كن وبر آن كلمه و عشق و هدايت بگذار،و گفت هركس برسر اين سفره بنشيند سيرخواهد شد. سفره ي خدا گسترده شد،ازاين سر جهان تا آن سوي هستي.اما آدم ها آمدند و رفتند،از وسط سفره گذشتندو بركلمه و عشق و هدايت پاگذاشتند.آدم ها گرسنه آمدندوگرسنه رفتند‍؛اماگاهي فقط گاهي كسي بر سر اين سفره نشست و لقمه اي نوربرداشت و جهان ازبركت همان لقمه روشن شد. وگاهي فقط گاهي كسي تكه اي عشق برداشت و جهان ازهمان تكه ي عشق رونق گرفت.وگاهي فقط گاهي،كسي جرعه اي ازهدايت نوشيد،و هر كه او راديد چنان سرمست شد،كه تاانتهاي بهشت دويد. سفره ي خداوند پهن است.امادورآن هنوزهم چقدر خلوت است.ميكائيل نان قسمت ميكند.آدم ها چنگ ميزنند ونان ها راز او مي قاپند.ميكائيل گريه مي كندو مي گويد:كاش مي دانستيد،كاش مي دانستيدكه نور از نان بهتر است.


آخرين يادداشت وبلاگ

ParsiBlog.com ® © 2010